واژه حضور به معنی حاضر گردیدن و نزد کسی بودن است. حضور در مکان به معنای تمام و کمال بودن در مکان است. در ادبیات غرب از واژه Presence بدین مفهوم استفاده می ­شود. انسان را می توان به مانند هستنده ای در راه ببینیم و این راه می باید به مقصدی برسد که این مقصد همان حضور آدمی است. زمانی که ما به حضور می­­ رسیم ذهنمان کاملا با محیط درگیر می شود، در اینجاست که آن مکان بخشی از وجود ما می­ شود. همانطور که می ­دانیم وقتی در یک مکان حضور داریم ناخودآگاه یا به صورت خودآگاه تحت تاثیر مواردی قرار می­ گیریم. این موارد شامل رفتارهای حرکتی، تأثیرات حسی برگرفته از محیط، دریافت منطقی و تجربه های عاطفی می باشد. رفتارهای حرکتی با جابه جایی در مکان و حرکت درآن به وجود می ­آید.حرکت بدن اگر از حواس پنج­گانه نباشد برای ما ملاک اندازه ­گیری فضا و اشیا است. بالا رفتن، پایین آمدن، داخل و خارج شدن همگی کارهایی هستند که مارا به سازمان دادن آنچه می­ خواهیم در محیط خاص درک کنیم دعوت می­ کند. در ارتباط با رفتارهای حرکتی به وسیله حس دیدن، لمس کردن، شنیدن با محیط ارتباط برقرار می ­کنیم. ادراک حسی اتفاقاتی در ذهنمان را پدید می ­آورد که ذهنمان پس از تحلیل اتفاقات آن مکان را به صورت درک منطقی و عقلی دریافت می­ کند. همانطور که جان لنگ برای مکان سه ویژگی قائل بود:
  1. رفتارهای فضایی : spatial behavior
  2. ادراک حسی : perception
  3. ادراک عقلی : cognition

در اینجا این سوال به وجود می­ آید که به با ابعاد و ویژگی های برگرفته از محیط آیا می توان به حضور در مکان واقعی رسید؟

شولتز معتقد است در زمانی می توان لحظه های گوناگون کاربرد مکان ما را به حضور واقعی برساند که با هم سویه و جهت گیری مشترکی داشته باشند. شولتز سویه ها را به سه ویژگی تقسیم کرد و معتقد است مراتب حضور در مکان با توجه به این موارد مشخص می شود.این سه ویژگی خاطره،خوگیری/جهت­گیری و یگانه پنداری است. اولین مورد خاطره است. شرط لازم به معنای راستین کلمه برای درک مکان خاطره است. باید نخست بتوانیم عناصر بنیادین را بشناسیم و تشخیص بدهیم و این به وجود نمی­آید مگر اینکه خاطره­ای نسبت به آن  مکان داشته باشیم.عناصری که نشانه های شکلی آن مکان و در عین حال برای آن مکان شاخص به حساب بیاید این کلیت چیستی آن مکان را مشخص می­کند. هر چشم انداز از مکان به یاری آن نشانه ها و خصلت هایی که آن را ساخته است می­تواند هویت پیدا کند .به طور مثال شیب بالاروی یک تپه، آرایش منظره ای که اطراف یک رودخانه به وجود می­آید و…

خاطره چیست؟

خاطره آن بخشی از مکان است که قابلیت درونی شدن را برای ما خواهد داشت. مانند عینک که برای یک فرد عینکی قابلیت درونی شدن را داشته تا آنجا که فرد گاهی با عینک به خواب می رود و آن را به عنوان عنصری مجزا از خود نمی داند. زمانی که مابه مکان های دیدنی می­رویم در آن حرکت کرده  و با آن فضا در درجات مختلف ارتباط برقرار می­کنیم. با فارغ شدن از آن مکان یک خصلت و ویژگی از آن مکان را به خاطر می­سپاریم که درونی شدن آن تعمدی نیست. این حالت برای تمام مکان هایی است که به نوعی برای ما قابلیت به خاطره سپردن را دارند. همه این تصاویر می تواند به عنوان شاخص برای آن محیط باشد. مسلما مکانی که فاقد نشانه شکلی و تصویر باشد هویت کمرنگی دارد و پس از آن دو ویژگی  یعنی خوگیری و یگانه پنداری ممکن نخواهد شد یا کمرنگ تر می­شود. در شکل زیر آرامگاه سعدی را می بینید. محسن فروغی معمار مدرنیست ایرانی طرح آرامگاه را با همکاری علی اکبر صادق با الهام گرفتن از عناصر معماری سنتی ایران، در سال ۱۳۳۰ طراحی نمود. ساختمان به سبک ایرانی است با ۸ ستون از سنگ‌های قهوه‌ای رنگ که در جلوی مقبره قرار دارند و اصل بنا با سنگ سفید و کاشی کاری مزین است. بنای آرامگاه از بیرون به شکل مکعبی دیده می‌شود اما در داخل هشت ضلعی است با دیوارهایی از جنس مرمر و گنبدی لاجوردی. همانطور که بیان شد وجود نشانه های شکلی به عنوان شاخص به ما کمک می کند که تصاویر زیادی از آن مکان را به خاطر بسپاریم.
آرامگاه سعدی

آرامگا ه سعدی

جهت گیری چیست؟

خاطره همانند دانش و بازشناسی مستلزم جهت گیری است. مکان ساخته دست انسان باید از راه ها و اهداف مشخصی برخاسته باشد. گره ، راه ، محله ، نشانگر ساختار فضایی پایه ای هستندکه موضوع جهت یابی انسان است. دریافت های متقابل این عواملند که یک تصویر محیطی خوب به بیننده خواهند بخشید. اغلب نظام جهت یابی بر پایه یک ساختار طبیعی هستند و یا برگرفته از آنند. به طور مثال برای ساختار طبیعی می توان ویژگی روستایی را که بر اساس یک چشمه شکل گرفته را بیان کرد. همواره جهت گیری ساختمان نسبت به آن سنجیده می­شود. این بدان معناست که ساختمان ها با توجه به دوری و نزدیکی به چشمه شاخص شده و به راحتی قابلیت درک جهت را فراهم می­کند. برای نظامی که برگرفته از یک ساختار طبیعی است می توان یک گره از محله را نام برد. حرم امام رضا از عناصر شاخص دیگری است که به راحتی می توان نسبت به آنها مقصد مورد نظر را یافت و جهت گیری مناسب را انجام داد . اتفاقی که درگذشته به وقوع می پیوسته مراکز محله ها و محل تجمع آنها بوده است. افراد نسبت به مرکز محله تشخص، احساس امنیت و حمایت و پشتیبانی خواهند داشت مثل محور مختصاتی که هر چه قدر از آن دور شویم توان جذب آن کاهش می یابد. نزدیکی نسبت به محله قابلیت هایی را به وجود می آورد که هر نقطه نسبت به آن از ویژگی متفاوتی بهره مند بود. جایی که نظام جهت یابی ضعیف باشد تصویر سازی برایمان قابل تشخیص نیست و انسان احساس گم شدگی می کند. گم شدن آشکارا مقابل احساس امنیت است. لینچ کیفیت محیطی که حافظ انسان در برابر گم شدن است را نمایانی می داند. پس از جهت گیری مناسب نسبت به یک مکان خوگیری به وقوع پیوسته، خوگیری بدین معناست که در حالت بیرونی نسبت به آن درگیری ذهنی نداشته باشیم. بدین صورت رسیدن به مکان برایمان با آرامش کامل است. تعیین موقعیت به لحاظ روانی بر تصویر محیطی دلالت دارد که درک فضایی را ممکن می سازد. در تصاویر زیر کلیسای ساگرادا فامیلیا در شهر بارسلون را می­ بینید. کلیسا مانند یه گره شهری عمل کرده که قابلیت درک جهت را فراهم نموده است. خیابان موربی که برای جهت یابی بهتر خطوط شطرنجی شهر را به هم می زند. دقت کنید که یک بنای مقدس چگونه نظام شهری را به عنوان یک شاخص تغییر داده است.
کلیسای ساگرادا در بارسلون اسپانیا

کلیسای ساگرادا در بارسلون اسپانیا

آریزونا یکی از ایالت‌های آمریکا است که در منطقه جنوب غرب آن قرار دارد. میزا شهری در این ایالت و در جوار شهر فینیکس است. تصویر هوایی شهر میزا ترکیبی از مرکزگرایی و محورهای عمود بر هم در طراحی بافت شهری است. همیشه المان ها و یا ساختمان هایی با اهمیت خاص و در اکثر مواقع با قدمت تاریخی تاثیر قابل توجه ای در شکلگیری بافت شهری داشته اند.
شهر میزا در ایالت آریزونای آمریکا

شهر میزا در ایالت آریزونای آمریکا

تهران

دارای یک شبکه متراکم بزرگ‌راهی و بافتی به هم فشرده و شاید بتوان گفت بدون نظم است. وقتی بافت شهری تهران را بررسی می کنید، شاید نتوانید تفاوت بین محله ها را تشخیص دهید و حتی به سختی بتوانید المان های شهری را بین خطوط به هم ریخته و مشابه بافت شهری آن تشخیص دهید. این مسئله باعث عدم جهت یابی و سردرگمی خواهد شد. به تصویر زیر دقت نمایید.
تهران

تهران. عکس: ایسنا

زمانی که در یک سایت مشخص دست به طراحی می زنیم می توان دو برخورد را با طراحی داشته باشیم:

اولین برخورد ما استفاده از یک برنامه فیزیکی مشخص شده است که بر طبق آن یک سری از دیاگرام ها و الگوهایی معین را طراحی می کنیم. روابط را بر اساس آن تعیین کرده و پلان را درسایت مورد نظر سازماندهی می کنیم. دومین برخورد ما این است که زمین را خنثی ندیده و نسبت به عناصر مهم محدوده اطراف آن دست به طراحی بزنیم. مسلما طراحی ما متفاوت با برخورد اولی بوده است. دیاگرام ها تغییر کرده و جهت گیری مشخصی نسبت به آن مکان در طراحی خود انجام می دهیم. زمین از حالت خنثی خارج شده و تبدیل به زمینی می شود که هر نقطه درون آن اتفاقات خاصی می افتد. مورد سوم یگانه پنداری است. خاطره کارکردی بنیادین در یگانه پنداری با محیط دارد. خصلت ویژه یک محیط یگانگی و یگانه پنداری با آن را بر می انگیزد، فقدان هر گونه خصلت یا سرشت نشان در محیط روزگار مدرن است که یگانه پنداری را به امر دشواری بدل ساخته است. هر چشم اندازی برخوردار از کیفتی طبیعی است که می توانیم ارتباط برقرار کنیم. ساخته دست انسان هم باید با چنین کیفیتی تناظر برقرار کرده و ورود به مکان و ماندن در آن و اقامت به امر واقعی بدل شود. این بدان معنی است که مکان به عنوان یک خصلت کلی خوشایند تجربه شود. یگانه پنداری و جهت گیری باعث به وجود آمدن حس تعلق نیز در آن مکان می شود. به گفته شولتز حس تعلق باعث می شود این همان سازی نسبت به محیط داشته باشیم. خصوصیات محیط ما عینی هستند که باعث می شود این ارتباط انسان با محیط معمولا در دوران کودکی بسط پیدا کند. کودک در فضای سبز، قهوه ای، سفید رنگ رشد پیدا می کند و بر روی شن، زمین، خزه و زیر یک آسمان ابری یا صاف راه می رود و بازی می کند. بدین سان به محیط آگاهی پیدا می کند و آن خصلت های دریافتی که تعیین کننده تمامی تجربه های آینده هستند را بسط می دهد. این موارد زمانی که به مرحله بعدی زندگی می آید(معماری ،هنر و مواردی به صورت دست ساخت انسان) اگر بسط یافته موارد طبیعی باشد و بتواند با آن انطباق پیدا کند امکان یگانه پنداری با آن مکان را به وجود می آورد. هر چقدر مکان طبیعی تر باشد چون با تجربه های انسان امکان انطباقش بیشتر است یگانه پنداری با آن نیز بیشتر خواهد بود. اصطلاح بیگانگی در زمانی است که از دست رفتن حس تعلق را داشته باشیم. به راستی آسان نیست تعلق یافتن به مکانی که کارکردش را از دست داده است. اگر جهت یابی در میان نباشد، نه سویی هست نه به مقصد رسیدنی، البته در اینجا منظورمان مقصد خود حضور است. اگر شخص خود را با روح مکان یگانه نپندارد هرگز به پذیرش و موافقت با آن دست پیدا نمی کند. جهت گیری متناظر با فضاست. یگانه پنداری متناظر با فرم های عینی در فضا و خاطره متناظر با تصاویر و نشانه ­هاست. سویه ها و لحظه ها بازگو کننده وحدت موجود میان زیستن و مکان زیستن هستند که می توانند فرد را به محیطش پیوند دهند. مکان هم ثبات دارد و هم قابل تغییر است. ثبات که همان روح مکان است و به تعبیری ارتباط ویژه مکان با فرم و صورت به کار رفته است. تغییر پذیری، بی ثباتی مکان است که نیاز به تاویل و باز تأویل مکان به شیوه های مختلف و چه بسا متضاد است. فرم و صورت در مکان گوهر پیشاشناختی است. پیشا شناخت به آن بخش از چیزهایی سرو کار دارد که ثابت و ماندگارند. فرم به وجود شیء و برخاسته و کشیده شده در فضا اشاره دارد. در کل این اصطلاح به کیفیت ساختمان، ارتفاع و عرض و آغاز و انجام یک بنا نظر دارد. صورت نیز نشانگر عینی و معینی است که با قراگیری در کنار یکدیگر محیط را شکل می دهد. همانطور که طبیعت از اشیا،کوهها، رود و … تشکیل شده است معماری نیز از صورت هایی پدید می آید که قابل تعریف است. در معماری ستون، تیرآهن، آرک، قوس و … صورت های به کار رفته است. تایید و پذیرش این نکته که حتی عامل زمان نیز قادر نیست روح مکان را بزداید و هر مکان هویت مشخص و ویژه خود را داراست درک هویت آن درونی و پایان ناپذیر است. دستاورد عظیم هایدگر در مورد حضور واقعی انسان درک او در مقام دازاین است که به انسان به معنی “هستی- آنجا” و “آنجا- هستی” و “آنجابودن” را تعلق داده است. هوسرل که استاد او بوده اصطلاح دازاین را برای جهان متعینی به کار می برد که بی میانجی در پیش روی ما حضور دارد. مانند عصای یک نابینا که بی میانجی برای او حضور دارد و او با تحریکات حسی که از برخورد نوک عصا در دستش به وجود می آورد به راحتی با محیط ارتباط برقرار می کند. حال جهانی که هوسرل معرفی کرده امکان تجربه های متفاوتی را برایمان به وجود می آورد. تجربه طبیعی که پیش از اینکه رویکردی تحلیلی به اشیا و چیزها اتخاذ کنیم در همراهی با آنها زندگی می کنیم و حس طبیعی زیستن را با آنها خواهیم داشت. این مثل همان تجربه کودک با محیط پیرامون خود است. تجربه دیگر به صورت پیشاشناختی است که در آنجا با خود اشیا ارتباط برقرار می کند. فضای ایده آل در سطوح مختلف مقیاس باید بتواند به جزئیات خیره کننده ای بپردازد که نتیجه حضور در آن حضور مکانی باشد که بتواند آن را وادار به اندیشیدن کند اندیشیدنی که در ارتباط عمیق با احساس قرار می گیرد. زبان بومی در معماری گذشته که دریافت بنیادین فهم پدیده شناسانه را به صورت­های مختلف نشان می دهدآن زمان که شکاف میان ذهن و عین پایان می پذیرد و درک پدیده شناسانه از محیط ممکن می شود. این موضوع در تاریخ باوری سده نوزدهم و در دوره مدرن از بین می رود و این گرایش که گیدئون آن را ارزش زدایی نمادها می نامد. شاخص های فضایی و موتیف های گسسته سده نوزدهم تمایزی که بین بیننده و آشنا بوده را از میان برداشته و علت اصلی آن گسست میان اندیشه و احساس بوده است که لفاف رنگینی بر روی فرم عقلانی کشیده است. زمانی که وارد تحلیل بنا می شویم همواره بین احساس کردن و اندیشیدن فاصله ای را به وجود می آوریم. در گذشته وقتی وارد بنا می شدیم همه اجزا را به راحتی درک می کردیم ولی در دوره مدرن با تحلیل های متفاوت از فضاهای مختلف، مشخص کردن محورهای بنا و  شاخص های دیگر از احساس متفاوت فضا فاصله می گیریم. مدرنیسم ناسازواره می خواسته در آن واحد هم علمی برخورد کند و هم هنری، شعار فرم از کارکرد پیروی می کند با اینکه قصد پیوند دوباره میان اندیشه و احساس را داشته است و بر نگاهی کلیتی استورا نبوده بلکه بدون در نظر گرفتن مسئله کاربرد مکان به بحث بر سر کارکردهای منفرد و مجزا پرداخته، در نتیجه این معماری به صورت یک کلیت  معنادار نبوده است.

نتیجه­ گیری

آدمی در برقراری ارتباط با مکان رفتارهای حرکتی متفاوتی از خود نشان می ­دهد. تاثیرات حسی و بعد از آن  دریافت منطقی که می تواند از محیط داشته باشد متفاوت است. ولی این به معنای تمام و کمال بودن  او نخواهد بود. حضور واقعی انسان زمانی به وقوع می­ پیوندد که رفتارهای او بتواند با سه مشخصه تعریف شود. وقتی بتوان نسبت به یک مکان سه ویژگی خاطره، خوگیری و یگانه­ پنداری را ایجاد کرد آن زمان است که ذهن انسان با مکان کاملا درگیر شده  و رفتارهای او در برخورد با مکان هویت می­ یابد و او را وادار به اندیشیدن می­ کند.
5/5 - (1 امتیاز)